_0.jpg)
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم,تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق زین همه خواهش بیجا وتباه
می برم تا ز تو دورش سازم ز تو,ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد,می رقصد اشک آه,بگذار که بگریزم من
از تو,ای چشمه ی جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم,صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست می روم,خنده به لب,خونین دل
می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
عاشقانه ,
,
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19